زنگ تفریح بود همه بچه ها مشغول بازی و جنب و جوش بودند و هیچ کس متوجه ورود من نشد. معاون فرهنگی در حال قدم زدن در حیاط ، من را که در بین بچه ها چند سر و گردن بلند تر بودم! دید و به سمتم آمد. بعد از سلام و احوال پرسی، کمی از وضعیت مدرسه و اتفاقاتی که افتاده بود برایم گفت.

 

سراغ معاون های دیگر مدرسه هم رفتم. برخورد خوب و گرمی داشتن و حتی از اینکه بعد از عمل زانو با من تماس نگرفته بودند عذرخواهی کردند!

سری به  نمازخانه زدم. هنوز مثل قبل هیچ تغییری نکرده بود. انگار در الویت برنامه ها نیست!   

به طبقه اول رفتم تا از معلم ها مخصوصا معلم ورزش که تنها معلم مرد مدرسه بود! خبری بگیرم و حال و احوالی بپرسم ولی تجمع بچه ها در راهرو و گپ و گفتمون با آن ها اون قدر طولانی شد که فرصت ملاقات با معلم ها پیش نیامد!

مدیر مدرسه که  با چندین خانواده جلسه داشت انگار که کار ضروری داشته باشد از اتاقش زد بود! از فرصت استفاده کردم و با همان پای علیل!  سریع خودم رو بهش رسوندم و سلام و احوال پرسی کردم. بالاخره باید همبستگی و روابطمان محکم تر شود

زنگ خورد بچه ها رفتند سرکلاس و من دفتر فرهنگی!

کیبورد کامیپوتر را درست کردم! رضایت نامه برنامه سینما فیلم ناسور مخصوص ششم ها رو طراحی کردم!

به فکر فرو رفتم. از این که بعد از سه هفته برای نماز خانه کاری انجام نشده بود ناراحت بودم. به این نتیجه رسیدم باید خود بچه ها مدرسه رو تغییر بدن چرا که هم روحیه و انگیزه بیشتری دارند هم ایده های جذاب تری!

از معاون ها خواستم تا با بچه های شورا جلسه ای داشته باشم. با تمام میل استقبال کردند چرا که تا اون موقع هنوز حکم آن ها را نداده بودند و جلسه ای با آن ها نداشتند!

با شورای 14 نفره دانش آموزی مدرسه در نمازخانه دورهم جمع شدیم. بعد از یک معرفی اجمالی از وضعیت مدرسه و وظیفه آنها صحبت کردم. و بعد ازشون خواستم مشکلات مدرسه و راه حل آن، ایده ها و پیشنهاداتشون و کارهایی که میشه تو مدرسه انجام داد رو مکتوب بیارن...

نباید عجله کنم... باید خود بچه ها مشکلات مدرسه را بفهمند و برای حل آن چاره ای بیاندیشند... باید به دانش اموزان فرصت داد و به انها اعتماد کنم...اما دانش آموزان هنوز یاد نگرفته بودند چگونه باید با مسایل و مشکلات روبه رو شوند و حتی یاد نگرفته بودند چگونه باید مشکلات را اولویت بندی کنند. .ذهنمم درگیر این مساله شد که دانش آموزان ما خیلی راحت می توانند مسایل  ریاضی و  فیزیک و ... را حل کنند اما برای کنار امدن و حل مسایل و  مشکلات  روزمره واقعی خودشان و اطرافشان آموزشی ندیده اند. این درس مهم رو باید از تجربه های بعضا تلخ و سنگین خود یاد بگیرند.

ای کاش آموزش و پرورش ما در کنار آموزش های تئوری خشک و بعضا بی محتوا، فکری برای پرورش و تربیت دانش آموزان می کرد و آموزش های عملی سبک زندگی اسلامی و چگونگی رویارویی با مشکلات را به دانش آموزان می آموخت تا...

زنگ آخر خورد با بچه ها خداحافظی کردم و به دانشگاه برگشتم و مثل هرهفته تا چند روز مسائل مدرسه و مشکلات دانش آموزان درگیری ذهنی من بود