بعد از این که برنامه فوتبال بیرون مدرسه کامل تعطیل شد و برنامه ها ذیل مسجد قرار گرفت، به رابط هاگفتم به همه بچه ها اطلاع بدن که برنامه قبل از نماز در مسجد برگزار میشه .

 

 اولین برنامه مسجد حدودا 11 نفر از بچه ها آمدن اولش یه خورده با هم کشتی گرفتند اما به دلیل اینکه صمیمیت بین بچه ها به شدت کم بود چند بار دعوای لفظی بین بچه ها رخ داد که من به شدت از این مساله ناراحت شدم و برای حل این مشکل تصمیم گرفتم که به جای کشتی از ورزش توپی استفاده کنم که هم تشنج آن کمتر باشد و حس تیمی را بین بچه ها تقویت کند . ایده مسابقه والیبال نشسته به ذهنم امد! بازی پرهیجان و خوبی شد. حدودا یک ساعت نیم طول کشید و مثل اینکه به بچه ها خوش گذشته بود و همه چیز فراهم بود که بچه ها رو برای بار اول بعد از حدود یک سال برنامه تفریحی ورزشی وارد مسجد کنم!

اگر اشتباه نکنم داخل مسجد مراسم جشن بود (مناسبتش رو دقیق یادم نیست).

بنا بر این بود که نماز خوندن اجباری نباشد و هر که دوست داشت بخواند و هر که دوست نداشت نخواند . خیلی از اون بچه ها  تجربه نماز جماعت و حضور در مسجد را نداشتند و نمی خواستم خاطره بد و ذهنیت بدی از مسجد در آن ها به وجود بیاید اما...  

اما بین دو نماز سخنران مراسم که حجت الاسلام .... بود وارد مسجد شد و دید که یه عده نوجوون با لباس های نه چندان مناسب در مسجد نشسته اند و نماز نمی خوانند و در حال بازی با گوشی هایشان هستند ( اگر اشتباه نکنم فقط یک نفر از بچه ها نماز خواند)، حاج آقا حس امر به معروفشون گل کرد! و با حالت تشر به بچه ها گفت اگر کسی در مسجد باشد و به نماز جماعت اهمییت ندهد کار حرام کرده است یا بلند شوید نماز بخوانید یا از مسجد برید بیرون!!

دقیقا از همان چیزی که می ترسیدم ، اتفاق افتاد و پس از آن برخورد چند نفر از بچه ها دیگه کلا به مسجد نیامدند و بچه های دیگر هم به روحانیت شدت تنفر و بد بینی اشان نسبت به روحانیت افزایش یافت!

خیلی برای من سخت بود بعد از حدود یک سال نیم برنامه و وقت گذاشتن برای جذب نوجوانان به مسجد ، بچه ها با اینچنین برخوردی مواجه شوند که از هرچه روحانی و مسجدی هست تنفر پیدا کنند!

 اما در این موضوع هیچ کاری نمی تونستم انجام بدهم چون اگر اعتراض می کردم وجهه من تو مسجد به شدت خراب می شد چون به اقای.... اعتراض کرده بودم ، اگر هم حرف حاج آقا رو میزدم بچه ها از مسجد دور می شدند و برنامه یک سال و نیم ما به باد میرفت! خیلی حس بدی بود ! اما هر جوری بود برنامه بازی رو ما ادامه دادم و با گذاشتن برنامه هفتگی منظم همون تعداد باقی مانده رو به مسجد عادت دادم!

 

#تعلیم_و_تربیت  #زنگ_تفریح  #مدارس  #مدارس_شهرک  #منطقه2  #آموزش_و_پرورش  #کار_فرهنگی  #کار_تربیتی  #شهرک_غرب  #سعادت_آباد  #دبیرستان_دوره_اول  #دبستان_دوره_دوم #خاطره  #تجربه

#روحانی  #آخوند  #ملا  #آخوند_فاسد  #روحانی_بی_سواد  #دفع  #کشتی  #اعتراض  #مسجد